دریچه ی خیال من
دلم میخواهدهمانند مادری دلسوز دست خود ِساکتم را بگیرم بابغض وحرص به دنبالِ خودم بکشانم وعتاب آلود بر زمینش نهم.. وخودِ ساکتم بابغض لب بربچیندوبا چشمان ِ خاکستری ومن آرامتر از قبل .. انگشت اشاره ام رابه نشانه ی تهدید بالابگیرم وبا فریاد کنترل شده ای حرفم رابه خودِساکتم بزنم که... رسیده ونرسیده ات رابگیری ... وخودِ ساکتم ... بانگاهی تبدار چشمان طوفانیش را به نگاهِ آرام همچو ساحلم بدوزد ومشت های گره کرده اش را به سینه ی پراز دردم بکوبد وفریاد بزند ومن اورا درآغوش همیشه آرامم بکشانم وسرش را برروی شانه ام بگذارم دستم را بر روی موهای پریشانش بکشم... ودرآغوشم همانند گهواره ای تکانش دهم.. وخیسی وداغی اشکانش را برروی شانه ی خسته مادرانه ام حس کنم. وخودِ ساکتم به این فکر کند که آغوش مادرش امن ترین جای دنیاست.
نگاه ِ وحشت زده اش راغرق نگاه سرکشم کند
وجلوی چشمانش همانند پاندول ساعت تکانش دهم..
اگر یکبار دیگر گوشه ای کز کنی وآبغوره های
منـ میدانم وتــو....
وباصدای ضیف وبغضی خفیف لب بگشاید...
وزیر گوشش شعر های مادرانه بخوانم..
Design By : Pichak |